بایگانی دسته‌ها: روزمره

بعد از نه سال!

اصلا کسی اینجارو می‌خونه؟ خوندن که بماند، در دوران ایسنتاگرام و تیک‌تاک و ویدئوی‌ها قطع عمودی موبایلی زیر ۳۰ ثانیه کسی وبلاگ می‌نویسه؟

بعد از نه سال نقبی زدم به گذشته و دارم دفترچه خاطرات و وبلاگ‌هایی که نوشتم رو می‌‌خونم. برای خودشناسی خیلی جالبه. نه دیرم نیست. در چهل سالگی هم می‌شه خودتو بشناسی. هیچوقت دیر نیست. چه جمع‌بندی جالبی هم از خودم داشتم. با دید الانم انگار یک آینه گرفته باشم جلوی خودم. بله من حتی نمی‌دونستم محبت کردن یعنی چه. فعلا برم بخونم و گذشته رو بکاوم.

بیان دیدگاه

دسته روزمره

جمع‌بندی

از قرار معلوم تابحال داستان اینجوری بوده
یا

«ما نقاط مشترک چندانی نداریم ولی من از قیافه‌ات خوشم اومده»
و یا

«ما نقاط مشترک زیادی داریم ولی من از قیافه‌ات خوشم نیومده»

بیان دیدگاه

دسته روزمره

توتم ریشوی من

حدود دو سال پیش با استعانت از سریال LOST نوشتم که ثابت (Constant) من، چیزی که در زمان تغییر نمی‌کنه و همیشه قابل مراجعه است، وبلاگه و البته در ادامه هم با استعانت از فیلم Inception وی،  یعنی خودم افزودم که توتم من، وبلاگمه (اینجا).

امروز اما کشف جدیدتری کردم. بعد از دیدن عکس‌های حمله‌ي گروه فشار به ماشین روحانی پس از بازگشت از آمریکا و مشت و لگد پرانی‌ها، این حرکت برام مثل یادآوری بیدار بودن و واقعی بودن اتفاقات بود. دقیقا همون چیزی که در inception بود مثل کسی که زیاد به‌ش خوش گذشته به همراهش می‌گه بزن توی گوشم تا مطمئن بشم بیدارم و خواب نمی‌بینم!

هنوز دو ماه هم از اومدن روحانی نگذشته، وزرای امور خارجه ایران و آمریکا سر یک میز نشستن و روسای جمهور هم مکالمه‌ی تلفنی داشتن. وقتی وقایع اینقدر سرعت می‌گیره همیشه چیزی لازمه که یادآوری کنه بیداری. تلنگری، ثابتی، توتمی  به نام گروه فشار.

بیان دیدگاه

دسته روزمره

امید

چند روز پیش که روحانی دردفاع از سپاه صحبت کرد و گفت «من حرفهای پشت سر سپاه رو قبول ندارم و کی گفته سپاه کارای بد بد می‌کنه و سپاه ال و سپاه بل» (طبعا نقل به مضمون) من یاد نحوه‌ی رفتار بعضی از پدر مادرها با بچهای شرشون افتادم که می‌گن پسر خوب که این کارو نمی‌کنه و دختر خوب مشقاشو به موقع می‌نویسه و غیره. درنگاه اول باید از این مدل برخوردهای روحانی ناراحت شد ولی واقعیت اینه که ما به برخوردهای تند نیازی نداریم. دیروز شنیدیم که خامنه‌ای در مورد نرمش قهرمانانه چی‌گفت و امروز هم دیدیم که خیلی از زندانی‌های سیاسی به صورت غیرمنتظره آزاد شدن. به قول خود روحانی مهم اینه که چرخ اقتصاد بچرخه حالا تو هرچقدر توی دلت به سپاه فحش بدی…
امیدورام به همین تغییرات کوچیک، به آزاد شدن میرحسین و رهنورد و کروبی در آینده‌ی خیلی نزدیک و لغو تحریم‌ها و رونق اقتصادی و باز شدن فضا…

بعد از اون روزهای سیاه، روزنه‌های امیدی که خیلی زودتر منتظرش بودم داره جوونه می‌زنه.

بیان دیدگاه

دسته روزمره

گتسبی، 8 سال بعد

اولش، کتابو خونده بودم اما وقتی فیلمو دیدم مشخصا چیزی یادم نبود. «گتسبی بزرگ» رو می‌گم. بعد از اینکه فیلم رو دیدم دوباره کتاب رو دست گرفتم و چندروزه خوندم و امروز عصر که دوباره فیلمو دیدم. فیلم خوب بود و کتاب شاهکار. متعجبم از اینکه بار اولی که کتاب رو خوندم تاثیر ماندگاری روم نذاشته که الان به خاطر داشته باشم. روی کتاب تاریخ سال 84 رو زدم. 8 سال پیش و حالا 8 سال بعد کتاب روم تاثیر می‌ذاره، اونقدر که فیلمشو دوبار ببینم و در موردش مطلب بنویسم.
این مساله به من نشون می‌ده که توی این هشت سال چیزی تغییر کرده که در «گتسبی بزرگ» نمودی داشته که برام جالب بوده. شاید تغییر اصلی همون پیام کتاب باشه، گذشته رو نمی‌شه تکرار کرد. 8 سال پیش گذشته‌ی چندانی در کار نبوده که من در فکر تکرارش باشم ولی الان هست. وقتی هم کسی پیدا بشه که به این خوبی به‌ت یادآوری کنه که گذشته رو نمی‌شه تکرار کرد حتما تاثیر گذار خواهد بود. ایمان آوردن به اینکه گذشته رو نمی‌شه تکرار کرد باعث می‌شه باری از روی دوش‌ات برداشته بشه و آزادانه‌تر و رهاتر به آینده فکر کنی، البته امیدوارم.
امیدواری هم از موضوعات اصلی کتابه، گتسبی امیدواره اما سرنوشت شومی داره. گتسبی نمودی از رویای آمریکایی با پایانی تراژیکه. لابد بعد از 8 سال، پایان تراژیک برای یک امید بزرگ برام بیشتر تاثیر گذار شده. تراژدی‌ که با روایت مجالس با شکوه گتسبی میلیاردر شروع می‌شه و به خطاب «مادر سگ بدبخت»* در قبرستون ختم می‌شه.
پول و پولدارها هم این‌بار برام جالب بود. اینکه یک عده پولدارن و یک عده‌ي دیگه پولدار می‌شن و این دوتا همیشه باهم فرق دارن. همیشه مایلن بیشون فرق گذاشته بشه و واقعا هم فرق دارن. پولدارهایی که همیشه به پولدارهای جدید تازه‌به‌دوران رسیده و از پشت کوه اومده می‌گن اما به قول کتاب «…آدم‌های بی‌قیدی بودند، چیزها و آدم‌ها را می‌شکستند و بعد می‌دویدند و می‌رفتند توی پولشان، توی بی‌قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آن‌ها را به‌هم پیوند می‌داد…» ص224

* the poor son-of-a-bitch عنوانی که بعدا دوروتی پارکر روز تشییع جنازه فیتس‌جرالد به کار می‌بره. (از پاورقی‌های کتاب ص230)

پی‌نوشت: جالب اینجاست که همون7-8 سال پیش هم در مورد گتسبی چیزکی نوشته بودم: اینجا و اینجا . متن‌ها نشون می‌ده که اون موقع در چه حال و هوایی بودم!

بیان دیدگاه

دسته روزمره

رفع عقده

يادمه يكبار همينجا نوشتم كه خواب آيپد ديدم، خب ديروز رفتم پايتخت و خريدمش. آيپد ميني فول، يعني ٦٤ گيگ سلولار. نميخوام هيچجاي حسرتي باقي بمونه وعقدهي اپل بايد برطرف ميشد. اميدوارم كه شده باشه. آمين.
عجب عذابي بود تايپ با اين كيبورد عربي مسخره…

بیان دیدگاه

دسته روزمره

درجا زدن

امروز از شرکت قبلی دنبالم بودن برای بازگشت به کار، در شرایط و موقعیت بهتر. چیزی که این وسط ناراحتم کرد فکر کردن در مورد این پیشنهاد بود. فکر کردن در مورد بازگشت یعنی تمام ۸-۹ ماه گذشته یک تلاش منجر به شکست بوده.

بیان دیدگاه

دسته روزمره

فیکشن

– هرچي هست صداي موسيقيه و از عربده كشيدن روي سر يک بچه ي پنج ساله كه بهتره.
مطمئن نيستم دقيقا همينو گفتم يا كلمات متفاوتي بود. اينو گفتم و درحاليكه تپش قلبمو احساس ميكردم درو محكم پشت سرم بستم و اومدم تو. چي شد كه وارد همچين ديالوگي با زن واحد كناري شدم؟ به خاطر ندارم. شايدم با شوهرش بود. راستش اصلا همچين ديالوگي برقرار نشد. يعني شد ولي توي ذهن من درحاليكه روي مبل دراز كشيده بودم و با صدای بلند موزيک ويدئو تماشا ميكردم.

بیان دیدگاه

دسته روزمره

مرگ بر مولتي تسكينگ

سامسونگ توي تبليغ گالاكسي نوت دو ميگه كه اين گوشي مولتي تسكينگ واقعي رو برآورده كرده و برای مثال هم نشون مي‌ده كه کاربر همزمان که فيلم مي بينه با كوچيك كردن ابعاد پخش فيلم توي اكانت توييترش هم می‌چرخه:
اول. خاك برسركسي كه توي نمايشگر 5 اينچي فيلم ميبينه.
دوم. صدبرابر خاك برسركسي كه صفحه پخش رو حتی كوچیک‌تر هم ميكنه!
سوم. بدبخت تو دچار بيماري عدم تمركز حواس هستي كه موقع تماشاي فيلم ميخواي با توييتر هم كار كني. همين وسيله‌های الكترونيكی و گجت‌های ريز و درشت مارو دچار اين بيماري كردن كه نمي تونيم ده دقيقه پشت سرهم يك كاري رو انجام بديم بعدش با ابتكارات جديدشون اين بيماري مارو تشديدهم ميكنن!

ديدين كه اين روزا بازار جملات قصار از اين و اون چقدر داغه. از اس ام اس و ايميل بگير تا معدنش يعني فيسبوک. براي اينكه جذابيتش بيشتر بشه معمولا با يك عكس برانگيزنده و سانتی‌مانتال هم همراهه. همين مساله هم يكي ديگه از نشانه‌های مرض عدم تمركزه. مايي كه هر پنج دقيقه – ده دقيقه عادت كرديم بين صفحات مختلف سوئيچ كنيم و صرفا اسكرول كنيم و وقت براي مطالب بلند نداريم، خوراكمون شده همین قصارات!

يكيش هم خودم البته.
اوه برم يک سر به اينستاگرامم بزنه!

۱ دیدگاه

دسته روزمره

دور اقساط

اگه الان بگم زندگيم سيزيوفيه يا ما سيزيفي زندگي ميكنيم خيلي حالتون بد ميشه و عق ميكنيد به خاطر حرفاي كليشه‌ايم؟ عيب نداره راحت باشين ولي چه ميشه كرد كه خيلي داستان اين شكليه…

عصري موقع برگشتن از سر کار داشتم باخودم حساب كتاب مي‌كردم كه آره آخراي برج كه ميشه موعد گرفتن حقوق و كارانه و اجاره‌ي خونه‌ي شهرستانه و ازون طرف حوالي هيجدهم نوزدهم موعد پرداخت اقساط وام‌ها و اجاره خونه‌ي اینجا و سایر بدهي هاست. كلا زندگيم شده تلاش براي پركردن حساب در يك تاريخ و بعد خالي كردنش چند وقت بعدش. يك سيكل سيزيفي كامل.

ازين شباهت باسيزيف كه بگذریم از يك تفاوت با سيزيف بايد خوشحال باشم، اينكه سيزيف به نفرين خدايان در يك جهان برزخي گرفتارشده بود و ما خوشبختانه ميراييم…

بیان دیدگاه

دسته روزمره