همزمان دو تا کتاب ميخوندم، دو تا کتاب رو با هم پيش ميبردم. «زهير» پائولو کوئيلو و «راز فال ورق» از ياستين گوردر(فکر ميکنم با کتاب «دنياي سوفي» شناختهشدهتر باشه). هردو رو هم باهم تموم کردم. هردو کتاب رو مديون دوتا دوست هستم، زهير رو از عليرضا گرفتم و «راز…» رو هم M از خوانندههاي خوب اينجا بهم معرفي کرد. در عين حال دوتا دوست ديگه چندتا فيلم خوب بهم دادند. هوم.. خيلي عالي بود، بعد از مدتها چند روز هم کتاب خوب بخوني و هم فيلم خوب ببيني و همهرو هم مديون چندتا دوست خوب باشي. نه، از کتابها چيزي نمينويسم. ميدونم که بازبان الکنام نميتونم حکمتي رو به کسي منتقل کنم و همونطور که درپست قبلي نوشتم، ميدونم که نميدونم. فقط ميتونم سفارش کنم که اگر نخوندين اين کتابارو بخونين و عادت نکنين.
«از خدا سوالهايي ميپرسم، همان سوالهايي که درکودکي از مادرم ميپرسيدم:
– چرا بعضيها را دوست داريم و از بعضيها بدمان ميآيد؟
– بعد از مرگ کجا ميرويم؟
– ما که قرار است بميريم، چرا به دنيا ميآييم؟
– خدا يعني چه؟
و استپ با زمزمهي مداوم بادش پاسخ ميدهد، و اين کافي است… همين که بدانيم در زندگي هرگز براي سوالهاي بنياديمان پاسخي نخواهيم يافت، و با اين وجود ميتوانيم پيش برويم.»
زهیر – ص328
برای من، خدا یعنی وقت اضافه ، یعنی امید، امید به اینکه ما همه تلاشمون رو بنیم و اگه شد که چه بهتر اگر هم نشد باز هم امید داشته باشیم که حتما بهترشو میده! حتما صلاحی هست!و یا به قول قدیمی ها
خدا گر ز حکمت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
و یا : از این ستون تا اون ستون فرجه!
امید به اینکه هیچ چیز بدی وجود نداره فقط باید یاد بگیریم قسمتهای پر لیوان رو ببینیم…
اگر هنوز دنبال کاری و از کار تو شرکت خصوصی بدت نمییاد با من تماس بگیر.